- گذر گرفتن
- سد کردن راه کسی مانع عبور وی شدن
معنی گذر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عبرت گرفتن
از راهی عبور کردن: بسان جان عدو عکس غوطه زد در زخم بر آب چشمه تیغت اگر گذار گرفت. (ظهوری)
مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
تاثیر پذیرفتن
دستوری گرفتن اجازه خواستن رخصت خواستن دستور گرفتن
بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو کردن
عمل فرو بردن دندان در چیزی، دندان گرفتن، گاز زدن
گوش دادن، گوش داشتن، کنایه از پند کسی را شنیدن و به یاد نگه داشتن
کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن
کنایه از محاصره کردن
کنایه از محاصره کردن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
غضبناک شدن خشم گرفتن برانگیخته شدن به هیجان آمدن یا به قهر گرفتن، بزبردستی غالب آمدن چیره شدن، بظلم و جور گرفتن
عبور پیدا کردن مجال عبور یافتن: سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر، تجاوز کردن درگذشتن: زخاور برو تا در باختر زفرمان من کس نیابد گذر، نجات یافتن خلاص شدن: چنین داد پاسخ ستاره شمر که از چرخ گردون که یابد گذر ک
گاز زدن: تا بود در تو ساکنی بر جای زلف کش گازگیر و بوسه ربای. (هفت پیکر)
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند
پاک کردن گرد و غبار چیزی زدودن گرد، پوشیده شدن از گرد و غبار. گرد گرفتن کسی یا چیزی را
چیزی یا شخصی را بعنوان رهن گرفتن رهن ستدن مقابل گرو دادن
گرفته شدن راه گلو گیر کردن چیز در گلو، دچار رنج و الم و غصه شدن، گرفتن و فشار دادن گلوی انسان یا جانوری را، دچار رنج والم کردن
آبستن شدن حامله شدن: بفرمان خدا زو گشن گیرد خدا گفتی شگفتی در پذیرد. (نظامی)
گوش دادن
احمق دانستن ابله پنداشتن
میل شدید یافتن: (فلانی بسیگار ویرش گرفته) یا ویر گرفتن کسی را. میل شدید کردن وی بامری: (این پسر من ویرش گرفته است که از کار ساعت سر در بیاورد)
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
گوش دادن، توجه کردن، پند کسی را پذیرفتن
Bite, Pinch
morder, beliscar